بنام آنکه جان را فکرت آموخت
میهمان ناخواسته
دار ملک ایران زمین، میزبان میهمان ناخواسته ایست که قوانین را به چالش کشیده است! میهمانی که خواسته و ناخواسته، به دعوت خودمان در این حوالی جاخوش کرده است. کنگر نخورده، لنگر انداخته است و بی همبستری با نزدیکی، قوممان شده است. آنچنان به خشم آمده که گویا ارث پدر طلبکار است.
سال ها پیش در مدرسه مان، یادمان داده بودند(آنها که بلد بودند)، هوا نه رنگ دارد و نه بو.، دیده نمیشود، ولی هست. اما امروز هم رنگ دارد، هم بو، هم دیده میشود و هم نیست!
میگفتند: مولکول هایش، رهایند و به هم نچسبیده اند و به همین شوند است که به سرعت، ازجایی به جای دیگر می رود. گر بماند این که امروز، چند روزی است مانده و به جایی نمیرود، آنچنان همبستگی عجیبی بدست آورده اند ذراتش که گویا یکپارچه به دادخواهی دادی آمده اند که نمیدانیم چیست؟
هر چه بیشتر جستم، چاره در کجاست، دوای درد و حکم دادگاه چیست، کمتر به پاسخ رسیدم. عده ای آدینه را هر روز هفته ی مکاتب کرده اند، عده ای دیگر به همین سبب رخت سفر بربسته اند، جمعی دیگر لب به گلایه گشوده اند و برخی منتظرند تا از آسمان ببارد حکم اخراج این یکپارچگان و من در به نتیجه نرسیدن مشغولم و گاه گاهی رها میکنم تلاش عبثم را تا به کنار پنجره روم و چشم بدوزم به جایی که گاهی کوه را میشد دید!
پانویس: عکس از دوست و همکار عزیزم جواد شیخ